با احساس گناه چه کنیم؟
احتمالا بیشتر ما احساس گناه را تجربه کرده ایم. احساس اینکه من قابل سرزنش هستم چون کار اشتباهی انجام داده ام، اشتباه بزرگی کرده ام می توانستم رفتار بهتری داشته باشم، اشتباهم قابل بخشش نیست، آدم بی عرضه یا کم عرضه ای هستم، اگر فلان کار را می کردم فلان اشتباه اتفاق نمی افتاد، خداوند مرا نمی بخشد چون آدم گناهکاری هستم.
به گزارش نبض ما به نقل از وبسایت دکتر محمد پور، اگراین موارد در ذهن ما زیاد اتفاق بیفتد یا در طولانی مدت حالمان را بد کند، جزو نشخوار فکریمان شود و خلاصه نتوانیم از شر این افکار و احساسات بد و ناخوشایند رها شویم باید بدانیم که مشکلی وجود دارد.
شاید دچار وسواس فکری یا افسردگی شده ایم. اما چرا این افکار غیر منطقی دست از سرمان برنمی دارد؟
یادمان باشد احساس گناه هیچ کمکی به ما نمی کند بلکه اعتماد به نفسمان را پایین می آورد و افسرده مان می کند. احساس گناه برای ما مثل یک ترمز رفتار می کند و این ترمز دائما کلی از انرژی ما را می گیرد. باید بدانیم ما درمقابل افکار و احساساتمان مسئول هستیم، اگر این افکار مزاحم و چسبنده آزارمان می دهد باید از شر آنها رها شویم. پس مهم است که احساس گناه و افکار ناخوشایند را بتوانیم در خودمان شناسایی کنیم و بعد اگر خودمان به تنهایی ازپسش برنیامدیم و صدایش را ساکت نکردیم از مشاور، روانشناس و روانپزشک کمک بگیریم.
گاهی قدرت احساس گناه و افکار سرزنش آمیز زیاد است، یعنی زمانی که فکر می کنیم به آنها غلبه کرده ایم بتدریج سروکله این احساس گناه مزاحم دوباره پیدا می شود و حالمان را بد می کند. اما چطور چنین چیزی می تواند در مغز ما جا خوش کند و سال ها برای تغذیه خود از انرژی ذهنی ما استفاده کند؟
هسته های اولیه احساس گناه درهنگام کودکی شکل می گیرد و به غیر از عوامل سرشتی وارثی، چگونگی تربیت و برخورد پدرمادر با ما و کلا محیط خانه نقش بسیار مهمی دارد، مدرسه هم نقش مهمی می تواند داشته باشد.
شناخت احساس گناه همچنین به ما کمک می کند در پرورش فرزند یا در برخورد با کودکان دیگر سالم تر و مثبت تر برخورد کنیم واعتماد به نفس آنها را بالا ببریم. در دوران کودکی هر روز و هر لحظه ما با یک تجربه جدید و یک موقعیت جدید روبرو می شویم و هر لحظه باید اولین تصمیم ها را بگیریم٬ البته این تصمیم ها احتمالا خردمندانه نیستند! و ما به عنوان یک کودک کلی خرابکاری می کنیم البته در دنیای بزرگسالان!.
مثلاوقتی کودک پارچه رومیزی را می کشد و ظرف ها و لیوان ها به زمین افتاده و تکه تکه می شوند برای کودک این یک تجربه جدید است واین واکنش پدر مادر و اطرافیان کودک است که در آن لحظه باعث تجربه احساسی در کودک می شود. اگر سر وصدای شکستن ظرف ها کودک را نترساند ویا اورا به درد نیاورد دیگر چه دلیلی دارد کودک گریه کند؟ بلکه بیشتر ممکن است احساس تعجب در کودک ایجاد کند اما تنبیه مادر سبب احساس بد درکودک می شودبدون اینکه کودک درک کند چرا؟ اما یک پدر مادر سرزنش گر و ایرادگیر، یک مربی بی حوصله وسرزنش گر، یک پدرمادر کنترل گر و تنبیه کننده، یک پدر مادر پرخاشگر و وسواسی همه وهمه در طی سال ها سبب می شوند که تجربه های جدید و بکر کودک، نوآوری هایش،اشتباهات گریز ناپذیرش،نقاشی هایش(روی دیوار!)، بازی هایش، غذاخوردن هایش….همه وهمه تبدیل به شکست های تاسف آورو خجالت بار شوند. کودک به خودش می گوید:هر کاری که می کنم یک شکست است.
آیا تقصیر من است؟
معمولا این روش تربیتی سرزنش آمیز و کنترل کننده و تنبیه گر تا زمانی که کودک تبدیل به یک جوان می شود ادامه می یابد. حاصل این تربیت دختر یا پسری با اعتماد به نفس پایین،تلقین پذیر، آماده شکست، کم جرات ومهرطلب است. چنین جوانی هر زمان که درزندگی با استرس و احساس بدی روبرو شود ازخود می پرسد آیا تقصیر من بود؟
او حاضراست بدون اینکه خودش بداند تاوان اشتباهات و بد رفتاری های دیگران را بدهد و بعد با احساس سرزنش و خشم درونی خودش کلنجار برود و کنار بیاید.متاسفانه این افکار و احساسات ذره ذره در ساختار شخصیتی فرد شکل می گیردو جزوی از هویت وی می شود. برای یک جوان بسیار بسیار مشکل خواهد بود که بتواند متوجه این مشکل درونی خود بشود، اما اگر اتفاقات روزمره زندگی سبب شود جوان به مشاور و درمانگر مراجعه کند و مشکلش شناسایی شود بسیار خوش شانس خواهد بود چون بهبودی و درمان امکانپذیر است. جوان باید یاد بگیرد با نگرشی روانشناسانه به افکار و رفتار خود بنگرد و با رویکردی به نام درمان شناختی رفتاری بتدریج به حالی خوب برسد.یادمان باشد این شانس سراغ آماده ترین ها، باهوش ترین ها، انعطاف پذیرترین هاو قویترین ها می رود.