پدر من دروغگو است!
پدر بی شک تک واژه ای کوچک با معنایی عظیم است. خسته ترین مهربان عالم که نور چشمانش همیشه بدرقه کودکی هایمان بوده و امروز که دیگر قد کشیده ایم و معنا پیدا کرده ایم، سوی دیدگانش محتاج عینک و واژگان دوربینی و نزدیک بینی شده است.
پدر! من نبودم و تو بودی. بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی. حالا سال هاست که با بودنت زندگی می کنم. هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی.
پدر! ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت. ببخش تمام نادانی ها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را، اعتراض ها و درشتی هایم را، و هر آنچه را که آزارت داد.
دستانت را می بوسم و پیشانیت را،که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود، خاک پایت هستم تا هست و نیست هست
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم. پدر! ببخش اگر در تمام این سال ها دستان ضرب دیده ات را که لای درهای بسته روزگار مانده بود، ندیدیم و امروز پس از گذر فصل ها، انگشتان پینه بسته ات، صبوری قلب بزرگت را بر ملا می سازد.
پدر! راستش را بخواهی حتی گاهی که نیستی یا از تو دورم نیز برای آرامش دلم، صدایت می زنم بابا! به راستی که نامت مرحمی بی نظیر است بر طوفان های این دنیای غریب و آنان که به ظاهر جای تو را می خواهند پر کنند.
آه چه خیال باطلی! مگر قیامت شده که بتوان کوهی را حرکت داد و جایگزین آن شد؟ اصلا مگر آن زمان دیگر کسی نفس می کشد؟
پدرم ببخش که: راحت نوشتیم بابا آب داد! بابا نان داد! بی آنکه بدانیم تو چه سخت، برای آب و نان همه جوانی ات را داده ای…
در این ویدیو احساسی زیبا با نبض ما همرا باشید. قطعا اشک در چشمانتان حلقه خواهد زد.
خیلی عالی بود